بسم رب الشهدا و الصدیقین
پدر شهید والامقام نصرالله شیخ بهایی نقل می کنند :
زمانی که جنازه ی پسرم را آماده می کردند ، فرزندم رسول پدرش را شناخت و فریاد
کشید ، دیدم سر شهید قدری چرخید به اندازه ای که انگار بخواهد رسول را ببیند و
چشمانش باز شد .
تعجب همه را فرا گرفت . دوربین ها شروع به عکس برداری کردند .
همان شب او را خواب دیدم . گفتم : آمدم بالای سرت ، چشمانت را باز کردی ، در
حالی که جان در بدنت نبود .
گفت : می خواستم اراده ی خداوند را به شما نشان بدهم که می فرماید ، شهید
زنده است .
همچنین نقل می کنند :
بعد از شهادت پسرم یک بار او را در خواب دیدم و گفتم : می گویند شهید هفتاد نفر را
شفاعت می کند . آیا مرا شفاعت می کنی ؟ گفت : خدا مو را از ماست می کشد ،
مواظب اعمال و رفتارتان باشید . حساب خیلی سخت است.
نظرات شما عزیزان:
|